هرچقدر که از این تغییرات هورمونی فرار میکنم باز بهش میرسم!

اصولا آدم شادی ام و این تغییرات منو تبدیل به آدم دیگه ای میکنه☹️

جوری که احساس میکنم شخصیتم عوض شده و الان اون یکی فاطمه شدم!

چون علائم سندرم پیش از قاعدگی برای من به شدت واضحه!

چند وقت پیش یکی از بچه ها که دانشجوی روانشناسیه یه فرم فرستاد

راجب علائم و این چیزا بود و به من گف مشکلم نسبتا حاده

میخوام چن مورد از مشکلاتی که ممکنه دخترا باهاش مواجه شن رو بگم

که اگه آقایون میخونن بدونن با چی طرف هستیم و حداقل اندکی درک کنن

اضطراب داشتن - افسرده شدن - گریه ناگهانی - عصبانی شدن - بی خوابی - تغییر اشتها و .

یا علائم جسمی مثل سردرد - دلدرد - کمردرد - جوش زدن و .

خیلیا توی این دوره سراغ قرص یا درمونای گیاهی میرن و خب منم گیاهیو ترجیح میدم

یکی از بدترین اتفاقاتی که برای من میفته اینه که

به شدت علاقم نسبت به انجام کارای معمول کم میشه! و این دیوونم میکنه

بگذریم نمیخوام جزئی حرف بزنم میخوام کلی حرف بزنم

از بچگی جوری بزرگمون کردن که اکثرا دید اشتباهی نسبت به این جریان داریم.

مثلا دیدم طرف بخاطر اینکه ه نمیتونه روزه بگیره اما نباید پدرش بفهمه!

شدن و نشدن انتخابی نیست! اتفاقیه که برای بدن میفته

و این یه هدیس از طرف خدا که رحم پاک سازی میشه

این تابو باید شکسته شه که اینقد خاص باهاش رفتار شه جوری که چیز زشته!

انگار که گناهه و ازش خجالت میکشن!

آره چیزی نیست که داد بزنی بگی من م!

ولی باید اینقد عادی بشه که مثلا استادت که مرد باشه ازت بپرسه چرا فلان روزیو نیومدی

بتونی بگی بودم و حالم خوب نبود! نه اینکه بگی سرم درد میکرد

(این یه مثال فرضی بود!)

من تا چند وقت پیش با این مسئله اینجوری رفتار نمیکردم!

وقتی نیاز به تعویض نوار داشتم اونو پنهانی با خودم تا دستشویی میبردم!

الان به صورت عادی دستم میگیرم!

و من اولین کسی بودم که این مسئله رو به زبان ساده به برادر 12 سالم گفتم

تا دعوامون به حداقل برسه و کمتر سربه سرم بذاره که به جنون نرسم جیغ بزنم!

البته الان بزرگ شده و 14 15 سالشه :/

یه مورد دیگ که برام پیش اومد این بود که تابستون رفته بودیم مسافرت شمال

و من به طور ناگهانی شدم و هنوز مغازه ها باز نشده بود و منم چیزی همراهم نبود

7 صب بود حدودا! و میدونین که من دیگ نمیتونستم برم تو دریا!

البته که هیچوقت نمیرفتم ولی خب از اونجا که شب گذشته بچه ها رو خیس کرده بودم

درصدد انتقام از من هم بودن! که البته من بهشون گفتم تا بدونن عذر موجه دارم! (خدا بهم رحم کرد!)

به شدت کسل و بی اعصاب بودم و دلم میخواست گریه کنم

تا اینکه رفتم به یکی از خانومای اون اطراف گفتم که شدم و بهم نواربهداشتی داد

و جالب بود اول دور و بر رو نگاه کرد و وقتی بهم داد ازم خواست زیر شالم نگه دارم

میدونین حرفم اینه این تابوها شکسته شه

نمیدونم چرا نوشتن اون چیزی که تو سرمه برعکس حرف زدن راجبش اینقدر سخته

 

پ.ن: وبلاگتونو چک میکنم و اگه وقت کنم نظر میذارم اگه هم نه که لایک میکنم فک نکین نیستم ^-^

همین دیگ تا درودی دیگر بدورود :/

(وی میکروفون را پرت کرده و کتاب ب دست گوشه اتاق در هم میپیچد)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها